۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۷۴

از آتشِ ناپیدا، دارم دلِ بِریانی
فریاد مُسلمانان از دستِ مُسلمانی

شَهْد و شِکَرَش گویم، کانِ گُهَرش گویم
شمع و سَحَرَش خوانم، یا نادره سُلطانی؟

زین فِتْنه و غوغایی، آتش زده هر جایی
وَزْآتش و دودِ ما، بَرخاسته ایوانی

با این همه سُلطانی، آن خَصمِ مُسلمانی
بِرْبود به قَهر از من در راهْ حُرُمدانی

بُگْشاد حُرُمدانَم، بِرْبود دل و جانَم
آن کَس که به پیشِ او، جانی به یکی نانی

من دوشْ زِبویِ او، رفتم سَرِ کویِ او
ناگاه پدید آمد باغیّ و گُلِسْتانی

آن جا دل و دِلْداری، هم عالِمِ اسراری
هم واقِف و بیداری، هم شُهره و پنهانی

در خِدمَتِ خاکِ او، عیشیّ و تماشایی
در آتشِ عشقِ او، هر چَشمهٔ حیوانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.