۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۶۷

اُفتاد دل و جانَم در فِتْنهٔ طَرّاری
سَنگینَک و جنگینَک، سَر بَسته چو بیماری

آید سویِ‌‌ بی‌خوابی، خواهد زِدَرَش آبی
آبِ چه، که می‌خواهد تا دَرفَکَند ناری

گوید که به اُجرَت دِهْ، این خانه مرا چندی
هین تا چه کُنی؟ سازم از آتشَش اَنْباری

گَهْ گوید این عَرصه، کین خانه بَرآوردی
بوده‌‌ست ازانِ من، تو دانی و دیواری

دیوار بِبَر زین جا، این عَرصه به ما وادِهْ
در عَرصهٔ جان باشد دیوارِ تو مُرداری

آن دِلْبَرِ سَروین قَد، در قَصدِ کسی باشد
در کویْ همی‌گردد، چون مُشْتَغِلِ کاری

ناگَه بِکَنَد چاهی، ناگَه بِزَنَد راهی
ناگَه شِنَوی آهی، از کوچه و بازاری

جانْ نَقْش هَمی‌خواند، می‌داند و می‌راند
چون رَخْت نمی‌ماند، در غارتِ او باری

ای شاهِ شِکَرخنده، ای شادیِ هر زنده
دل کیست؟ تو را بَنده، جان کیست؟ گرفتاری

ای ذوقِ دل از نوشَت، وِیْ شوقِ دل از جوشَت
پیش آر به من گوشَت، تا نَشْنَود اَغْیاری

از باغِ تو جان و تَن، پُر کرده زِگُلْ دامَن
آموخت خُرامیدن، با تو به سَمَن زاری

زان گوشْ هَمی‌خارَد، کومید چُنین دارد
وان گاه یَقین دارد این از کَرَمَت، آری

تا از تو شُدم دانا، چون چَنگ شُدم جانا
بِشْنو هَله مولانا، زارِیِّ چُنین زاری

تا عشقِ حُمَیّاخَد، این مِهْر هَمی‌کارَد
خامُش، که دِلَم دارد‌‌ بی‌مَشْغَله گُفتاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.