۲۹۶ بار خوانده شده

تمثیل

مردی از فاقه در امان آمد
کارش از گشنگی به جان آمد

دید درکوی لاشهٔ مردار
روزه بگشود بر چنان افطار

یافت با لاشه مرد را، یاری
گفت زنهار! مرد و مرداری

زین حرام ای رفیق دست بدار
تا دهد خوشهٔ حلالت بار

گفت کم گوی از حرام و حلال
کار جانست‌، نیست فرصت قال

تا دمد خوشهٔ حلال از دشت
من مسکین حرام خواهم گشت

تا شود امتحان شاه تمام
نیکمردان شوند صید لئام

چون ملک تجربت تمام کند
هم مگر رستخیز عام کند

کاهل اصلاح دردسر بردند
یا بکشتید یاکه خود مردند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:ملاقات دوم با آیرم
گوهر بعدی:داستان کاردار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.