۴۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۶۳

من پایْ همی‌کوبَم، ای جان و جهان دَستی
ای جان و جهان بَرجِه، از بَهرِ دلِ مَستی

ای مَست مَکُش مَحْشَر، بازآی زِشور و شَر
آن دست بَران دل نِهْ، ای کاشْ دلی هستی

تَرکِ دل و جان کردم، تا‌‌ بی‌دل و جان گردم
یک دل چه مَحَل دارد؟ صد دِلْکَده بایستی

بِنْگَر به درخت ای جان، در رَقص و سَراندازی
اِشْکوفه چرا کردی، گَر باده نَخوردَسْتی؟

آن بادِ بهاری بین، آمیزش و یاری بین
گَر نی همه لُطفَسْتی، با خاک نَپِیوَسْتی

از یار مَکُن اَفْغان،‌‌ بی‌جور نیامَد عشق
گَر نی رَهِ عشق این است، او کِی دلِ ما خَسْتی؟

صد لُطف و عَطا دارد، صد مِهْر و وَفا دارد
گَر غَیرت بُگْذارد، دلْ بر دلِ ما بَستی

با جُمله جَفاکاری، پُشتی کُند و یاری
گر پُشتیِ او نَبْوَد، پُشتِ همه بِشْکَستی

دامی که دَرو عَنْقا‌‌ بی‌پَر شود و‌‌ بی‌پا
بی رَحمَتِ او صَعْوه زین دام کجا جَستی؟

خامُش کُن و ساکن شو، ای بادِ سُخَن، گرچه
در جُنبشِ بادِ دل، صد مِرْوَحه بایستی

شَمسُ الْحَقِ تبریزی، ماییم و شبِ وَحشت
گَر شَمس نبودی، شبْ از خویش کجا رَستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.