۳۹۵ بار خوانده شده
یکی فرهنگِ دیگر نو بَرآر، ای اصلِ دانایی
بِبین تو چارهیی از نو، که اَلْحَقْ سَخت بینایی
بَسی دلها چو گوهرها، زِنورِ لَعْلِ تو تابان
بَسی طوطی که آموزند از قَندَت شِکَرخایی
زدی طَعْنه که دودِ تو ندارد آتشِ عاشق
گَر آتش نیستَش حَقّی وَگَر دارد، چه فرمایی؟
بُرو ای جانِ دولت جو، چه خواهم کرد دولت را؟
من و عشق و شبِ تیره، نِگار و باده پیمایی
بیا ای مونِسِ روزم، نگفتم دوش در گوشَت
که عِشرَت در کَمی خندد، تو کَم زن تا بِیَفزایی؟
دِلا آخِر نمیگویی کجا شُد مَکْر و دَستانَت؟
چو جام از دستِ جانْ نوشی، ازان بیدست و بیپایی
به هر شب شَمسِ تبریزی، چه گوهرها که میبیزی
چه سُلطانی چه جانْ بَخشی، چه خورشیدی، چه دریایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بِبین تو چارهیی از نو، که اَلْحَقْ سَخت بینایی
بَسی دلها چو گوهرها، زِنورِ لَعْلِ تو تابان
بَسی طوطی که آموزند از قَندَت شِکَرخایی
زدی طَعْنه که دودِ تو ندارد آتشِ عاشق
گَر آتش نیستَش حَقّی وَگَر دارد، چه فرمایی؟
بُرو ای جانِ دولت جو، چه خواهم کرد دولت را؟
من و عشق و شبِ تیره، نِگار و باده پیمایی
بیا ای مونِسِ روزم، نگفتم دوش در گوشَت
که عِشرَت در کَمی خندد، تو کَم زن تا بِیَفزایی؟
دِلا آخِر نمیگویی کجا شُد مَکْر و دَستانَت؟
چو جام از دستِ جانْ نوشی، ازان بیدست و بیپایی
به هر شب شَمسِ تبریزی، چه گوهرها که میبیزی
چه سُلطانی چه جانْ بَخشی، چه خورشیدی، چه دریایی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.