۴۵۸ بار خوانده شده

حکایت در بخل و امساک

چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر
بود جمع اندرو هزاران خیر

پس مرگ یزید نامه‌سیاه
گشت صافی جهان به عبدالله

منقرض گشته دولت علوی
متزلزل حکومت اموی

بود در زیر حکم و فرمانش
از در مصر تا خراسانش

لیک با آن‌همه جلالت وفر
بود مردی بخیل و تنگ‌نظر

گشت روزی مکدر از اصحاب
بر سر انجمن نمود عتاب

کفت خوردید جمله تمر مرا
لیک عاصی شدید امر مرا

چون بدیدند بخل و امساکش
بکشیدند سر ز فتراکش

شد تنش‌ تیر طعنه را آماج
گشت مقتول لشکر حجاج

شه که خرماش را شمار بود
لاجرم نزد خلق خوار بود

شاه را رادی و سخا باید
تا که محبوب شیخ و شاب آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گفتار هفتم در سیاست و شرط ریاست
گوهر بعدی:حکایت پیشوای سمرقند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.