۳۹۳ بار خوانده شده

حکایت دیوانه‌ای که سنگ به چاه اندخت

کرد دیوانه‌ای به چاه نگاه
عکس خود را بدید در ته چاه

سنگی افتاده بد به راه اندر
هشت آن سنگ را به‌چاه اندر

مردم شهر رنج‌ها بردند
تا که آن سنگ را برآوردند

توپی آن سنگ اوفتاده به چاه
عاقلان در تو می کنند نگاه

وقت بسیارکرد باید صرف
تا برونت کشید از آن‌چه‌ ژرف

پدرت فتنه بود و مادر شر
نیک مانی به مادر و به پدر

هرکه زی‌ مردمان وجیه بود
زی تو پتیاره‌ و کریه بود

وان که نزد تو آبرو دارد
دست پیش کسان برو دارد

وه چه خوش گفت اوستاد طریق
زاد سرو حدیقهٔ‌تحقیق

« کآدمی‌چون بداشت‌دست‌ازصیت
هرچه‌خواهی‌بکن که‌فاصنع‌شیت‌»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:در نیکامی و بدنامی می گوید
گوهر بعدی:تغییر زندان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.