۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۵۱

دلی یا دیدهٔ عقلی تو، یا نورِ خدابینی؟
چراغ اَفْروزِ عُشّاقی تو، یا خورشیدآیینی؟

چو نامَت بِشْنَود دل‌ها، نگُنجَد در مَنازل‌ها
شود حَلْ جُمله مُشکل‌ها، به نورِ لَمْ یَزَل بینی

بِگُفتم آفتابا، تو مرا همراه کُن با تو
که جُمله دَردها را تو شِفا گشتیّ و تسکینی

بِگُفتا جان رُبایَم من، قَدَم بر عَرشْ سایَم من
به آب و گِل کم آیم من، مگر در وَقت و هر حینی

چو تو از خویشْ آگاهی، ندانی کرد هَمراهی
که آن مِعْراجِ اَللّهی نیابَد جُز که مِسکینی

تو مِسکینی دَرین ظاهر، دَرونَت نَفْسِ بَس قاهِر
یکی سالوسَکِ کافِر، که رَه زَن گشت و رَه شینی

مَکُن پوشیده از پیری، چُنین مو در چُنین شیری
یکی پیری که عِلْمِ غَیب زیرِ اوست بالینی

طَبیب عاشقان است او، جهان را هَمچو جان است او
گُدازِ آهَنان است او، به آهن داده تَلیینی

کُند در حالْ گِل را زَر، دَهَد در حالْ تَن را سَر
ازو اَنْوارِ دین یابَد رَوان و جانِ‌‌ بی‌دینی

دران دِهْلیز و ایوانَش، بیا بِنْگَر تو بُرهانَش
شُده هر مُرده از جانَش، یکی ویسیّ و رامینی

زِشَمسُ الدّینِ تبریزی، دلا این حَرف می‌بیزی
به امّیدی که باز آید، از آن خوش شاهْ شاهینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.