۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹ - شاه دل‌ آگاه

قصهٔ شاهان جهان بیش و کم
نیست به جز قصه جور و ستم

قاعده س عدل به دوران ما
هست پدیدار ز سلطان ما

عامل فرمانش به بحر و به بر
نیست به جز ورد دعای سحر

شد که نخواهد ز رعیت درم
شاه رعیت بود او لاجرم

هم‌ به‌دلی‌ رنجش ‌اگر حاصل است
از قبل شه نه‌، که از عامل است

چیست شهنشه‌؟ یکی آزاد سرو
شاکرش از باب حلب تا به مرو

جور نکرده است به کمتر کسی
هم به عدو کینه نتوزد بسی

گرچه عدویی نبود شاه را
شاه دل‌افروز دل‌آگاه را

شه که به ملت سپرد اختیار
از دل ملت بزداید غبار

شاه که مسئول بد و خوب نیست
بد شود ار کاری‌،‌ مسئول کیست‌؟

آه که با این‌همه احوال زار
کاش که مسئول بُد این شهریار

کاش که با ملت خود راه داشت
برتن خود رنج شهی می گماشت

پادشهی درخور احمد شه است
درخور احمد شه کارآگه است

خسرو خسرو فر خسرو نژاد
پادشه عادل هشیار راد

گفتم از این در سخنی چند نغز
تا شنود خسرو بیدار مغز

تا که بسنجد چو خردپروران
نیکی خود با بدی دیگران

شکر کند ایزد دادار را
توشه دهد قلب هشیوار را

جانب ملت نگرد تیز تیز
گوید با خصم که خونش مریز

دور نهد خستگی و بیم را
برشکند پنجهٔ دژخیم را

رایت اسلام بگیرد به‌دست
بر سپه کفر برآرد شکست

تا به عدو جمله دلیری کنیم
بار دگر جنبش شیری کنیم

پند همین است خموش ای‌قلم
جوی دل پند نیوش ای قلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸ - شاه لئیم
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰ - هدیهٔ تاگور
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.