۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۸ - در تقاضای دو اسب به عاریه

ای خواجه آزاده که مفتون توکشتند
قومی به جوابی و گروهی به سئوالی

نگزیدم بهتر ز بساط تو بساطی
نشنیدم خوش‌تر ز مقال تو مقالی

هنکام‌بهار است و سبک بکذد این‌فصل
چونان که نماند زو، جز خواب و خیالی

زین روی مرا خود هوس سیر بهار است
با ماهی کز عشقش زارم چو هلالی

حوری چو به باغ اندر نازنده تذروی
ماهی چو به دشت اندر تازنده غزالی

بیرون شدنی باید با او به دو فرسنگ
ارجو که پس از هجر برم ره به وصالی

اسبی دو ببایدمان با زین و لگامی
غرنده چو شیری و رونده چو مرالی

آسوده ستانم ز تو و آسوده دهم باز
زبراکه مرا نیست نه باری نه جوالی

دانم که فرستی‌شان فردا به‌ بر ‌من
گر خادم نفروشند غنجی و دلالی

ارجو که کنی شاد بهاری به بهاری
ای گشته ز تو شاد جهانی به نوالی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷ - در سپاسگزاری
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۹ - در هجو کسی که بهار را حبس کرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.