۲۵۳ بار خوانده شده
ای فلک رتبه شریف السلطان
که نظیرت به جهان پیدا نه
شمس و این نور و تجلی باشد
شمع ایوان تو را پروانه
چرخ با اینهمه رفعت گردد
کاخ اجلال تو را همشانه
میرود قصر خورنق بشمار
پیش درگاه تو یک کاشانه
سخنی هست مرا با تو کنون
خود گمان مینبریش افسانه
حال خود را همگی شرح دهم
گر که هستم به برت بیگانه
پدرم بود صبوری که ببرد
به جنان رخت از این وبرانه
یادگارش منم اینک برجای
خود جوان، لیک ز سر ییرانه
بالله از مدح کسم عاری نیست
بالله از هجو کسم پروا نه
اختر طبع بلندم زده است
بر سر هفت فلک شش خانه
اندکی عقل بسر هست مرا
نیستم چون دگران دیوانه
داشتن، نیک نباشد زین بیش
بلبل طبع مرا بیدانه
روز پیدا نهای اندر بازار
شب هویدا نهای اندر خانه
مر مرا تاکی، ازین آمد و رفت
بار خفت فکنی بر شانه
ترسم از بس که تو پیمانشکنی
بشکند چرخ، تو را پیمانه
گویم آن دم؛ هاراگدسن مشدی
تو بگویی، گذرم تهرانه
هان دهی غلهٔ من، یا ندهی
جان من راست بگو رندانه
این تقاضا بسرودم بهرت
وآن دگر نیز بگویم یا نه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که نظیرت به جهان پیدا نه
شمس و این نور و تجلی باشد
شمع ایوان تو را پروانه
چرخ با اینهمه رفعت گردد
کاخ اجلال تو را همشانه
میرود قصر خورنق بشمار
پیش درگاه تو یک کاشانه
سخنی هست مرا با تو کنون
خود گمان مینبریش افسانه
حال خود را همگی شرح دهم
گر که هستم به برت بیگانه
پدرم بود صبوری که ببرد
به جنان رخت از این وبرانه
یادگارش منم اینک برجای
خود جوان، لیک ز سر ییرانه
بالله از مدح کسم عاری نیست
بالله از هجو کسم پروا نه
اختر طبع بلندم زده است
بر سر هفت فلک شش خانه
اندکی عقل بسر هست مرا
نیستم چون دگران دیوانه
داشتن، نیک نباشد زین بیش
بلبل طبع مرا بیدانه
روز پیدا نهای اندر بازار
شب هویدا نهای اندر خانه
مر مرا تاکی، ازین آمد و رفت
بار خفت فکنی بر شانه
ترسم از بس که تو پیمانشکنی
بشکند چرخ، تو را پیمانه
گویم آن دم؛ هاراگدسن مشدی
تو بگویی، گذرم تهرانه
هان دهی غلهٔ من، یا ندهی
جان من راست بگو رندانه
این تقاضا بسرودم بهرت
وآن دگر نیز بگویم یا نه
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸ - بهار در خراسان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰ - در وحدت وجود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.