۴۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۳۰

دِلَم همچون قَلَم آمد در انگشتانِ دِلْداری
که امشب می‌نویسد زی، نویسد باز فردا، ری

قَلَم را هم تَراشَد او، رِقاع و نَسْخ و غیرِ آن
قَلَم گوید که تَسلیمَم، تو دانی من کی‌اَم، باری

گَهی رویَش سِیَه دارد، گَهی در مویِ خود مالَد
گَهْ او را سَرنگون دارد، گَهی سازد بِدو کاری

به یک رُقْعه جهانی را قَلَم بِکْشَد، کُند‌‌ بی‌سَر
به یک رُقْعه قِرانی را رَهانَد از بَلا، آری

کَر و فَرِّ قَلَم باشد، به قَدْرِ حُرمَتِ کاتِب
اگر در دستِ سُلطانی، اگر در کَفِّ سالاری

سَرَش را می‌شِکافَد او، برایِ آنچه او داند
که جالینوس بِهْ داند صَلاحِ حالِ بیماری

نَیارَد آن قَلَم گفتن، به عقلِ خویش تَحسینی
نَدانَد آن قَلَم کردن، به طَبْعِ خویش اِنْکاری

اگر او را قَلَم خوانم، وَگَر او را عَلَم خوانم
دَرو هوش است و بیهوشی، زِهی بیهوشْ هُشیاری

نگُنجَد در خِرَد وَصفَش، که او را جمعِ ضِدّین است
چه‌‌ بی‌ترکیبْ ترکیبی، عَجَب مَجبورْ مُختاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.