۳۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۱۳

بیا ای عارفِ مطرب چه باشد گَر زِ خوش خویی
چو شِعْری نور اَفْشانیّ و زان اَشعار بَر گویی؟

به جانِ جُملهٔ مَردان، به دَردِ جُمله بادَردان
که بَرگو تا چه می‌خواهی، وَزین حیران چه می‌جویی

ازان رویِ چو ماهِ او، زِ عشقِ حُسن خواهِ او
بیاموزید ای خوبان، رُخ اَفْروزیّ و مَهْ رویی

ازان چَشمِ سیاهِ او، وَزْان زُلفِ سه تاهِ او
اَلا ای اَهلِ هِنْدُستان، بیاموزید هِنْدویی

زِغَمْزه‌یْ تیراَنْدازَش، کِرشمه‌یْ ساحِری سازش
هَلا هاروت و ماروتَم، بیاموزید جادویی

ایا اَصْحاب و خَلْوَتْیان، شُده دل را چُنان جویان
زِ لَعْلِ جانْ فَزایِ او بیاموزید دِلْجویی

زِخَرمَنگاهِ شش گوشه، نخواهی یافتن خوشه
رَوان شو سویِ‌‌ بی‌سویان، رَها کن رَسمِ شش سویی

همه عالَم زِتو نالان، تو باری از چه می‌نالی؟
چو از تو کم نَشُد یک مو، نمی‌دانم چه می‌مویی

فِدایَم آن کبوتر را که بر بامِ تو می‌پَرَّد
کجایی ای سگِ مُقْبِل، که اَهلِ آنچُنان کویی؟

چو آن عُمرِ عزیز آمد، چرا عِشرَت نمی‌سازی؟
چو آن استادِ جان آمد، چرا تَخته نمی‌شویی؟

دَرین دام است آن آهو، تو در صَحرا چه می‌گردی؟
گُهَر در خانه گُم کردی، به هر ویران چه می‌پویی؟

به هر روزی دَرین خانه یکی حُجره‌یْ نُوی یابی
تو یک تو نیستی ای جان، تَفَحُّص کُن که صد تویی

اگر کُفری وَگَر دینی، اگر مِهْری وَگَر کینی
هَمو را بین، هَمو را دان، یَقین می‌دان که با اویی

بِمانْد آن نادره دَستان، وَلیکِن ساقیِ مَستان
گرفت این دَمْ گِلویِ منْ که بِفْشارم گَر اَفْزویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.