۴۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۱۱

به باغ و چَشمهٔ حیوان چرا این چَشم نَگْشایی؟
چرا بیگانه‌‌‌یی از ما، چو تو در اصلْ از مایی؟

تو طوطی زاده‌‌‌یی جانم، مَکُن ناز و مَرَنجانم
زِاصلْ آورده‌یی، دانم، تو قانونِ شِکَرخایی

بیا در خانهٔ خویش آ، مَتَرس از عکسِ خود، پیش آ
بِهِل طَبْعِ کَژْاندیشی، که او یاوه‌‌ست و هَرجایی

بیا ای شاهِ یَغمایی، مَرو هرجا، که مارایی
اگر بر دیگران تَلْخی، به نزدِ ما چو حَلْوایی

نباشد عیب در نوری کَزو غافل بُوَد کوری
نباشد عیبْ حَلْوا را به طَعْنِ شَخصِ صَفرایی

بَرآر از خاکْ جانی را، بِبین جانْ آسْمانی را
کَزان گَردان شُده‌‌ست ای جان، مَهْ و این چَرخِ خَضرایی

قَدَم بر نردبانی نِهْ، دو چَشم اَنْدَر عیانی نِهْ
بَدَن را در زیانی نِهْ، که تا جان را بِیَفزایی

درختی بین بَسی با بَر، نه خُشکَش بینی و نی تَر
به سایه‌یْ آن درخت اَنْدَر، بِخُسپیّ و بیاسایی

یکی چَشمه‌یْ عَجَب بینی، که نزدیکش چو بِنْشینی
شَوی هم رنگِ او در حین به لُطف و ذوق و زیبایی

ندانی خویش را از وِیْ، شَوی هم شیء و هم لاشی
نَمانَد کو، نَمانَد کِی، نَمانَد رنگ و سیمایی

چو با چَشمه دَرآمیزی، نِمایَد شَمسِ تبریزی
دَرونِ آب همچون مَهْ، زِبَهرِ عالَم آرایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.