۵۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

گر نیم‌شبی مست در آغوش من افتد
چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد

صد بار به پیش قدمش جان بسپارم
یکبار مگر گوشه چشمش به من افتد

ای بر سر سودای تو سرها شده بر باد
دور از تو چنانم که سری بی‌بدن افتد

آوازه کوچک دهنت ورد زبان‌هاست
ییدا شود آن راز که در هر دهن افتد

طوفان حدیث من اگر بگذرد از هند
در زیر لحد ریگ به کفش حسن افتد

شیرین نفتد هرکه زند تیشه که این رمز
شوری است که تنها به سرکوهکن افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.