۲۸۰ بار خوانده شده
گفتمشهنگاموصل است ای بتفرخار، گفت:
باش اکنون تا برآید، گفتم: ازگل خار، گفت:
جانت اندر هجر، گفتم: جان پی ایثار تست
گرچه هست این هدیه در نزد تو بیمقدار، گفت:
عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست؟
گفتم: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت:
عاشقان را رنج باید بردگفتم: رنج عشق؟
گفت: از آن دشوارتر، گفتم: فراق یار؟ گفت
آنچه سوزد جان عاشق، گفتمش جور رقیب؟
گفت: نی، گفتم: نگاه یار با اغیار؟ گفت:
آری، آری، گفتم: از اغیار نتوان بست چشم
گاه گاهی گوشهٔ چشمی به ما میدار گفت:
چشم مست ما تو را هم ساغری برکف نهاد؟
گفتم: از میخانه کس بیرون رود هشیار؟ گفت:
ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه؟
گفتمش جانا مرا نبود دلی درکار، گفت:
دل ببردند ازکفت؟ گفتم: بلی گفت:این جفا
ازکه سر زد؟ گفتم: از آن طرهٔ طرار، گفت:
روی دل در پردهٔ حسرت چه پوشی غنچهوار
گفتم: از درد فراق آن گل رخسار، گفت:
گفتهٔ دلدار گشت آیین گفتار «بهار»
گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
باش اکنون تا برآید، گفتم: ازگل خار، گفت:
جانت اندر هجر، گفتم: جان پی ایثار تست
گرچه هست این هدیه در نزد تو بیمقدار، گفت:
عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست؟
گفتم: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت:
عاشقان را رنج باید بردگفتم: رنج عشق؟
گفت: از آن دشوارتر، گفتم: فراق یار؟ گفت
آنچه سوزد جان عاشق، گفتمش جور رقیب؟
گفت: نی، گفتم: نگاه یار با اغیار؟ گفت:
آری، آری، گفتم: از اغیار نتوان بست چشم
گاه گاهی گوشهٔ چشمی به ما میدار گفت:
چشم مست ما تو را هم ساغری برکف نهاد؟
گفتم: از میخانه کس بیرون رود هشیار؟ گفت:
ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه؟
گفتمش جانا مرا نبود دلی درکار، گفت:
دل ببردند ازکفت؟ گفتم: بلی گفت:این جفا
ازکه سر زد؟ گفتم: از آن طرهٔ طرار، گفت:
روی دل در پردهٔ حسرت چه پوشی غنچهوار
گفتم: از درد فراق آن گل رخسار، گفت:
گفتهٔ دلدار گشت آیین گفتار «بهار»
گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.