۲۷۰ بار خوانده شده
غم طوقی از آهن شد و برگردنم آویخت
چون ژنده ی درویش، بلا در تنم آویخت
درگردن دلدار نیاویخته، دستم
بشکست به صد خواری و در گردنم آویخت
آن طفل که پرورده ی دل بود چو اغیار
افتاد ز چشم من و در دامنم آویخت
بدگوبی جهال به بوم و برم آشفت
بیغاره ی حساد به پیرامنم آویخت
ببرید طبیعت ز هواهای دلم سر
وآورد ویکایک به سر برزنم آوبخت
بلبلصفت آفات سخن گفتن شیرین
در خانه و در لانه و درگلشنم آویخت
چون منطق شیرین مرا دید زمانه
از طاق فلک در قفس آهنم آویخت
بگداخت تنم شمعصفت وین دل سوزان
چون شعله ی فانوس به پیراهنم آویخت
هر چیزکزان بیش دلم داشت تنفر
چون پرده ی تاری به در روزنم آویخت
تاربکی افکار حریفان چو حجابی
گرد آمد و درییش دل روشنم آویخت
حلاج صفت، تا ز چه گفتم سخن حق
از دار بلا این فلک ریمنم آویخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چون ژنده ی درویش، بلا در تنم آویخت
درگردن دلدار نیاویخته، دستم
بشکست به صد خواری و در گردنم آویخت
آن طفل که پرورده ی دل بود چو اغیار
افتاد ز چشم من و در دامنم آویخت
بدگوبی جهال به بوم و برم آشفت
بیغاره ی حساد به پیرامنم آویخت
ببرید طبیعت ز هواهای دلم سر
وآورد ویکایک به سر برزنم آوبخت
بلبلصفت آفات سخن گفتن شیرین
در خانه و در لانه و درگلشنم آویخت
چون منطق شیرین مرا دید زمانه
از طاق فلک در قفس آهنم آویخت
بگداخت تنم شمعصفت وین دل سوزان
چون شعله ی فانوس به پیراهنم آویخت
هر چیزکزان بیش دلم داشت تنفر
چون پرده ی تاری به در روزنم آویخت
تاربکی افکار حریفان چو حجابی
گرد آمد و درییش دل روشنم آویخت
حلاج صفت، تا ز چه گفتم سخن حق
از دار بلا این فلک ریمنم آویخت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.