۳۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲ - تغزل

دلم از عشق آن بت نوشاد
چند باید شکسته و ناشاد

چند باید ستم براین دل و جور
که دل است این‌، نه آهن و پولاد

آمد آن تیره روز و نامش عشق
خرمن صبر من به داد به باد

وای ازین عشق و داد ازو که مرا
کس ازین عشق می‌نگیرد داد

عشق دردی است کاندرین گیتی
داروی او حکیم نفرستاد

هر بنائی ز بیخ و بن برکند
می ندانم که این بنا که نهاد

چشمم از درد عشق در زاری
دلم از شور عشق در فریاد

گشته این یک چو آذر برزین
گشته آن یک چو دجلهٔ بغداد

هرکه را عشق زد به دامن دست
بایدش دین و دل ز دست بداد

راست چون من که هم ز روز نخست
دین و دل دادم آنچه بادا باد

گر غمی گشت دل چه غم که شود
از مدیح ولی یزدان شاد

شیر یزدان علی که پیغمبر
درکف او لوای ایمان داد

آن کش اندر غدیر خم یزدان
داد دیهیم دین و خاتم داد

آن که از کندن در خیبر
کرد دین نبی قوی بنیاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱ - به شکرانه توشیح قانون اساسی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳ - مجسمهٔ فردوسی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.