۴۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۸۱

با هَمِگان فُضولَکی چون که به ما مَلولَکی؟
رو که به دینِ عاشقی سَختْ عَظیمْ گولَکی

ای تو فُضولْ در هوا ای تو مَلولْ در خدا
چون تو ازان قان نِه‌یی رو که یکی مُغولَکی

مَسْتَکِ خویش گشته‌یی گَهْ تُرُشَک گَهی خوشک
نازک و کِبْرَکَت که چه؟ در هُنَرَک نُغولَکی

گَر تو کتاب خانه‌یی طالِبِ باغِ جانْ نِه‌یی
گرچه اَصیلَکی ولی خواجه تو‌ بی‌اُصولَکی

رو تو به کیمیایِ جان مِسِّ وجود خَرج کُن
تا نَشَوی ازو چو زَر در غَمِ نیمْ پولَکی

گفتم با ضَمیرِ خود چند خیالِ جِسْمیان
یا تو زِ هر فَسُرده‌یی سویِ دِلَم رَسولَکی

نورِ خدایگانِ جان در تبریز شَمسِ دین
کرد طَریقِ سالِکانْ ایمِن اگر تو غولَکی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.