۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱ - شکوه از حسود

ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا
منم که شعر ز من یافته است قدر و بها

به پیش نادان گر قدر من بود پنهان
به پیش دانا باشد مقام من پیدا

همی نشایدگفتن که تیره شد خورشید
اگر نیاید روشنی به دیده ی اعما

شگفت نیست گرم آفتاب سجده برد
به پیش طبع سخن گوی و خاطر دانا

ولی دریغ که بر من ز شاعری نرسید
مگر فزونی خصم و تطاول اعدا

چه حیله سازم با دشمنان بی‌آزرم
چه گوی بازم با روزگار بی‌پروا

وفا ندیدم زین روزگار عهدگسل
کدام مرد بدیدست ازین عجوز وفا

به‌ پتک جور سپهرا سرم‌ به خیره مکوب
به سنگ کینه جهانا تنم به خیره مسا

به بند خویش بسی ماندی این تن رنجور
کنون نمودی در بند دشمنانش رها

جلیس من به مه وسال‌، جسم محنت‌کش
ندیم من به شب وروز، چشم خون‌پالا

به بردباری آن یک چو سد اسکندر
به خونفشانی این یک چو پهلوی دارا

برون زحد و حصا رنج بینم اندر دهر
که هست خصم وحسودم برون‌زحد وحصا

حسود چیره شود هرکرا فزود کمال
مگس پذیره شود هرکجا بود حلوا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:شمارهٔ ۲ - لابه حکیم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.