۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶

در آب و گل که آورد، آیین جان نهادن؟
بر دوش جان نازک، بار گران نهادن؟

شاداب شاخ جان را، از بوم جاودانی
برکندن از چه علت، در خاکدان نهادن؟

ز آوردن تن و جان، با هم چه سود بینی
جز درد تن فزودن، جر بار جان نهادن

گویندهٔ سمر را، زین حال در خور آید
صد قصه جمع کردن، صد داستان نهادن

از داستان و قصه، بگذر که غصه باشد
پیش گرسنه چندی، از هیچ خوان نهادن

گفت و شنید کم کن، گر رهروی که از سر
شاید برای توشه، چشم و زبان نهادن

کاری شگرف باشد، در ره روش قدم را
از سود برگرفتن و اندر زیان نهادن

گاه بلا به مردی، تن در میان فکندن
کام و هوای خود را، بر یک کران نهادن

رسمی است عاشقان را، هنگام نامرادی
از دل کرانه جستن، جان در میان نهادن

در دین عشق هرگز، جز رسم پاکبازی
دینی توان گرفتن؟ رسمی توان نهادن؟

کار تو خواب بینم، در راه، گاه رفتن
پس جرم نارسیدن، بر همرهان نهادن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.