۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۷۴

ریگْ زِ آبْ سیر شُد من نَشُدم زِهی زِهی
لایِقِ خَرکَمانِ من نیست دَرین جهان زِهی

بَحرْ کَمینه شَربَتَم کوهْ کَمینه لُقمه ام
من چه نَهنگَم ای خدا بازگُشا مرا رَهی

تشنه تَر از اَجَل مَنَم دوزخ وار می‌تَنَم
هیچ رَسَد عَجَب مرا لُقمه زَفتِ فَربهی؟

نیست نِزارِ عشق را جُز که وصالْ دارویی
نیست دَهانِ عشق را جُز کَفِ تو عَلَف دَهی

عقلْ به دامِ تو رَسَد هم سَر و ریشْ گُم کُند
گر چه بُوَد گِران سَری گر چه بُوَد سَبُک جَهی

صِدْقْ نَهَنده هم تویی در دلِ هر موحّدی
نَقْش کُننده هم تویی در دلِ هر مُشَبِّهی

نوحْ زِ اوجِ موجِ تو گشته حَریفِ تَخته‌یی
روحْ زِ بویِ کویِ تو مَست و خَراب و والِهی

خامُش باش و باز رو جانِبِ قَصرِ خامُشان
باز به شهر عشق رو ای تو فَکَنده در دِهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۷۵
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۲/۳/۲۵ ۰۶:۴۳

منظور از خامش باش این است که ذهن خود از همانیدگیها و من های ذهنی ، ویرایش کن تا به فضای حضور و وحدت برسی