۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۶۱

چون دلِ من جَست زِ تَن بازنگشتی چه شُدی؟
بی‌دلِ من‌ بی‌دلِ من راست شُدی هر چه بُدی

گَر کَژو گَر راست شُدی وَرْ کم وَرْ کاسْت شُدی
فارغ و آزاد بُدی خواجه زِ هر نیک و بَدی

هیچ فُضولی نَبُدی هیچ مَلولی نَبُدی
دانش و گولی نَبُدی طَبْلِ تَحیّات زدی

خواجه چه گیری گِروَم؟ تو نَرَوی من بِرَوَم
کُهْنه نِه‌اَم خواجه نواَم در مَدَد اَنْدَر مَدَدی

آتش و نَفْتم نخورَد وَرْ بِخورَد بازدَهَد
چون عَدَدی را بِخورَد بازدَهَد‌ بی‌عَدَدی

بر سَرِ خَرپُشته من بانگ زَن ای کُشته من
دان که من اَنْدَر چَمَنَم صورتِ من در لَحَدی

گر چه بُوَد در لَحَدی خوش بُوَدش با اَحَدی
آن کِه در آن دام بُوَد کِی خورَدَش دام و دَدی؟

وان کِه از او دور بُوَد گر چه که مَنصور بُوَد
زارتَر از مور بُوَد زان که ندارد سَنَدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.