۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۵۹

عارفِ گوینده اگر تا سَحَر صَبر کُنی
از جِهَتِ خَسته دلان جان و نگهبانِ مَنی

هَمچو علی در صَفِ خود سر نَبُری از کَفِ خود
بولَهَبِ وَسوَسه را تا نکُنی راه زَنی

راه زنان را بِزَنی تا که حَقَت نامْ نَهَد
غازیِ من حاجیِ من گرچه به تَن در وَطَنی

ساقیِ جامِ اَزَلی مایه قَند و عَسَلی
بارگَهِ جان و دلی گنج گَهِ بوالْحَسَنی

جُنبشِ پَرِّ مَلَکی مَطْلَعِ بامِ فَلَکی
جمعِ صَفا را نَمَکی شمعِ خدا را لَگَنی

باده دَهی مَست کُنی جُمله حَریفانِ مرا
عَربَده‌شان یاد دَهی یا مَنشان دَرفَکَنی

از یک سوراخْ تو را مارْ دوباره نَگَزَد
گَر نَری و پاک دلی مؤمنی و مؤتَمَنی

خامُش باش ای دلِ من نامِ مرا هیچ مگو
نامِ کسی گو که ازو چون گُلِ تَر خوش دَهَنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.