۳۴۴ بار خوانده شده

طلوع عید

فردا که مهر با رخ تابان و آذری
آهسته سر زند ز گریبان خاوری

زی بحر آسمان شود از ساحل افق
زرّینه‌کشتی فلک اندر شناوری

عید آید و سرور بجوشد به سینه‌ها
دل‌ها شود ز غصه و رنج و الم بری

گردد فراخ ساحت جولان آرزو
باز ایستد ز کج‌روشی چرخ چمبری

آید به بزم عیش جوانان پاکدل
دلدار شیشه‌پیکر و مهروی چون پری

سیمین‌بران شوخ گهر دانه‌های دل
از یکدگر برند به آیین دلبری

باشد چو مار مست بر شاخ نسترن
گیسوی تاب‌خورده به بازوی مرمری

عاشق به نام عید ببوسد لب نگار
هر آفتاب حُسن کند ذره‌پروری

لیکن طلوع عید من آن‌صبح آرزو
کاین‌سان غمم فزوده، به تلقین مفتری

باری به عیدگاه محبت ز روی لطف
آیا کند به حال من خسته داوری؟
کابل، عید قربان ١۳۳٥
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:طاقت پروانه
گوهر بعدی:عالم دگر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.