۳۴۸ بار خوانده شده

برگ گل

این‌سان که شعله‌خیز بوَد ناله‌های من
پُر آتش است سینهٔ درد‌آشنای من

گر دل‌نشین بوَد سخنانم شگفت نیست
هر دم بلند می‌شود از دل صدای من

آن راز سر به مُهر که داغ دل من است
من دانم و دل من و داند خدای من

دعوت مکن زمانه به جاه و حشم مرا
هرگز بر استخوان ننشیند همای من

مشاطهٔ روان من اندیشهٔ نکوست
دل بی‌غبار آینهٔ قدنمای من

دایم بزرگ و پاک چو روح فرشته باش
ای آرزو ز توست همین التجای من

«بارق» ز فیض ذوق تکاپو به کوی دوست
برگ گل است آبله در زیر پای من
کابل ١١/١٢/١۳۳۴
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:برخیز!
گوهر بعدی:بلا ردِّ بلا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.