۳۵۹ بار خوانده شده

بیداری ما

نیست او را سر موئی سر سودائی ما
کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما

تا به آهوی ختن، نسبت چشمت دادند
شهره گردید به هر شهر، خطا کاری ما

گر بدادیم بهای دهنت نقد روان
سود بردیم که شد هیچ خریداری ما

همه شب تا به سحر، از غم رویت شادیم
به امیدی که بیائی تو به غمخواری ما

چند آزار دل ما دهی، ای راحت جان
راحت جان مگرت هست، دل آزاری ما؟

تو که چون سرو، ز آسیب خزان آزادی
چه غمی باشدت از حال گرفتاری ما؟

چشم فتّان تو را دوش، بدیدم در خواب
ای بسا فتنه که برخاست ز بیداری ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:جستجو
گوهر بعدی:شوق جمال
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.