۳۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۳۳

ای آن کِه اَنْدَر باغ جانْ آلاچِقی بَرساختی
آتش زدی در جسم و جان روحِ مُصَوَّر ساختی

پایِ درختانْ بسته بُد تو بَرگُشادی پایَشان
صَحْنِ گُلِسْتانْ خاک بُد فَرشَش زِ گوهر ساختی

مُرغِ مُعَمّاگوی را رَسْمِ سُخَن آموختی
بازِ دلِ پَژمُرده را صد بال و صد پَر ساختی

ای عُمرِ‌ بی‌مرگی زِ تو وِیْ بَرگِ‌ بی‌بَرگی زِ تو
اَلْحَقِ خَدَنگِ مرگ را پاینده اِسْپَر ساختی

عاشق دَرین رَهْ چون قَلَم کَژْمَژْ‌ هَمی‌رَفتَش قَدَم
بر دفترِ جانْ بَهرِ او پاکیزه مِسْطَر ساختی

حیوان و گاوی را اگر مَردم کُنی نَبْوَد عَجَب
سَرگینِ گاوی را چو تو در بَحرْ عَنْبَر ساختی

آن کو جهان گیری کُند چون آفتاب از بَهرِ تو
او را هم از اَجْزایِ او صد تیغ و لشکر ساختی

در پیشِ آدم گَر مَلَک سَجده کُند نَبْوَد عَجَب
کَزْ بَهرِ خاکی چَرخ را سَقّا و چاکَر ساختی

از اَخْتَران در سنگ و گِلْ تأثیرها دَرریختی
وَزْ راهِ دل تا آسْمانْ مِعْراجِ مَعْبَر ساختی

در خاکِ تیره خارشی انداختی از بَهر زَه
یک خاک را کردی پدر یک خاکْ مادر ساختی

از گور در جَنَّت اگر دَرها گُشایی قادری
در گورِ تَن از پنج حِس بِشْکافتی دَر ساختی

در آتشِ خشمِ پدر صد آبِ رَحمَت می‌نَهی
وَنْدَر دلِ آبِ مَنی صد گونه آذر ساختی

از بَلْغَم و صَفرایِ ما وَزْ خون و از سودایِ ما
زین چار خِرقه روح را ای شاهْ چادر ساختی

روزی بِیایَد کین سُخَن خَصْمی کُند با مُسْتَمِع
کآبِ حَیاتَم خوانْدَمَت تو خویشتن کَر ساختی

ای شَمسِ تبریزی بگو شرحِ مَعانی مو به مو
دستش بِدِه پایش بِدِه چون صورتِ سَر ساختی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.