۸۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۲۸

فَصلِ بهاران شُد بِبین بُستان پُر از حور و پَری
گویی سُلَیمان بر سِپَهْ عَرضه نِمود انگُشتری

رومی رُخانِ ماه وَش زاییده از خاکِ حَبَش
چون تو مُسلمانانِ خَوش بیرون شُده از کافری

گُلْزار بین گُلْزار بین در آبْ نَقْشِ یار بین
وان نرگسِ خَمّار بین وان غُنچه‌هایِ اَحْمَری

گُلْبَرگ‌ها بر هَمدِگَر افتاده بین چون سیم و زَر
آویزها و حَلقه‌ها‌ بی‌دستگاهِ زَرگَری

در جانِ بُلبُلْ گُل نِگَر وَزْ گُلْ به عقلِ کُل نِگَر
وَزْ رنگ در‌ بی‌رنگ پَر تا بوک آن جا رَه بَری

گُلْ عقلْ غارت می‌کُند نسرینْ اشارت می‌کُند
کاینَک پَسِ پَرده‌ست آن کو می‌کُند صورتگری

ای صُلح داده جنگ را وِیْ آب داده سنگ را
چون این گُلِ بَدرنگ را در رنگ‌ها می‌آوری

گَر شاخه‌ها دارد تَری وَرْ سَرو دارد سَروَری
وَرْ گُل کُند صد دِلْبَری ای جان تو چیزی دیگری

چه جایِ باغ و راغ و گُل؟چه جایِ نُقل و جامِ مُل؟
چه جایِ روح و عقلِ کُل؟ کَزْ جانِ جانْ هم خوش تَری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.