۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۱۵

تو دیده گشته و ما را بِکَرده نادیده
بِدیده گِریه ما را بِدین بِخَندیده

بِخَند جان و جهان چون مَقامِ خنده تو راست
بِکُن که هر چه کُنی هست بَسْ پَسَندیده

زِ دَرد و حَسرتِ تو جانِ لاله‌ها سِیَه است
گُل از جَمالِ رُخِ توست جامه بِدْریده

زِ خَلْقِ عالَمْ جان‌هایِ پاک بُگْزیدند
وَ آن گَهان زِ میانْشان تو بوده بُگْزیده

بِدان که عشقْ نَبات و درختِ او خُشک است
به گِردْ گِردِ درختِ من است پیچیده

چو خُشک گشت درختم بَسی بلندی یافت
چو زَرد گشت رُخَم شُد چو زَر بِنازیده

خَزینه‌هایِ جواهر که این دِلَم را بود
قِمارخانه دَرونْ جُمله را بِبازیده

هزار ساغَرِ هستی شِکَسته این دلِ من
خُمارِ نرگسِ مَخْمورِ تو نَسازیده

زِ خام و پُخته تَهی گشت جانِ من باری
مَدَد مَدَد تو چُنین آتشی فُروزیده

مرا چو نِی بِنَوازید شَمسِ تبریزی
بَهانه بر نِی و مُطرب زِ غَم خُروشیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.