۳۰۴۸ بار خوانده شده

اندوه ِ تنهایی

پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد

در سکوت سینه ام دستی
دانهٔ اندوه میکارد




مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی

در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی




چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی

می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی




دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ، ای خورشید یخ بسته

سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ، از عشق هم خسته




غنچهٔ شوق تو هم خشکید
شعر ، ای شیطان افسونکار

عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد ، بیدار




بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسونِ سرابی بود

آنچه می گشتم به دنبالش
وای بر من ، نقش ِخوابی بود




ای خدا ... بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را .

تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را ؟




دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد

آفتاب بی غروب من !
ای دریغا ، در جنوب ! افسرد




بعد از او دیگر چی می جویم ؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟

اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایم




پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد

در سکوت سینه ام دستی
دانهٔ اندوه می کارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شوق
گوهر بعدی:قصه ای در شب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.