۷۱۵ بار خوانده شده

صدایی در شب

نیمه شب در دل ِ دهلیز خموش
ضربهٔ پایی افکند طنین

دل من چون دل گلهای بهار
پر شد از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که باز آمده است

جستم از جا و در آیینهٔ گیج
بر خود افکندم با شوق نگاه

آه ، لرزید لبانم از عشق
تار شد چهرهٔ آیینه ز آه
شاید او وهمی را می نگریست

گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانه ام عریان در جامهٔ خواب

لیک در ظلمت دهلیز خموش
رهگذر هر دم می کرد شتاب
نفسم ناگه در سینه گرفت

گویی از پنجره ها روح نسیم
دید اندوه من تنها را

ریخت بر گیسوی آشفتهٔ من
عطر سوزان اقاقی ها را
تند و بیتاب دویدم سوی در

ضربهٔ پاها ، در سینهٔ من
چون طنین نی ، در سینهٔ دشت

لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربهٔ پاها ، لغزید و گذشت
باد آواز ِحزینی سر کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خواب
گوهر بعدی:دریایی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.