۹۷۵ بار خوانده شده

بازگشت

ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ
تا نیمه شب به یاد تو چشمم نخفته است

ای مایهٔ امید من ، ای تکیه گاه دور
هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است




شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم

بگذار تا ترانهٔ من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم




تا بر گذشته می نگرم ، عشق خویش را
چون آفتاب گمشده می آورم به یاد

می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است
این شعر ، غیر رنجش یارم به من چه داد




این درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو به سختی رمیده است

این شعر ها که روح تو را رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است




گفتم قفس ، ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود

دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود




اکنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نموده ام

بگشای در که در همه دوران عمر خویش
جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام




پای مرا دوباره به زنجیرها ببند
تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند

تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ
بندی دگر دوباره به پایم نیفکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خسته
گوهر بعدی:نقش ِ پنهان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.