۴۰۵ بار خوانده شده
ای پاک از آب و از گِل، پایی دَرین گِلَم نِهْ
بیدست و دل شُدَسْتَم، دستی بَرین دِلَم نِهْ
من آبِ تیره گشته، درراهْ خیره گشته
از رَه مرا بُرون بَر، در صَدْرِ مَنْزِلَم نِهْ
کارم زِ پیچِ زُلفَت شوریده گشت و مُشکل
شوریده زُلفِ خود را بر کارِ مُشکِلَم نِهْ
هر حاصلی که دارم، بیحاصلی است بیتو
سَیلابِ عشقِ خود را بر کار و حاصِلَم نِهْ
خواهی که گِردِ شَمعَم پروانهْ روح باشد؟
زان آتشی که داری، بر شمعِ قابِلَم نِهْ
چون رشتهٔ تَبَم من، با صد گِرِه زِ زُلفَت
همچون گِرِه زمانی بر زُلفِ سِلْسِلَمْ نِهْ
از چَشمِ توست جانا پُرسِحْر چاهِ بابِل
سِحْری بِکُن حَلالی، در چاهِ بابِلَم نِهْ
گفتی اَلَست، زان دَم حامِل شُدهست جانَم
تَعویذ کُن بلی را، بر جانِ حامِلَم نِهْ
کِی باشد آن زمانی، کان ابر را بِرانی
گویی بیا و رُخ را بر ماهِ کامِلَم نِهْ
ای شَمسِ حَقِّ تبریز، اَرْ مُقْبِل است جانم
اِقْبالِ وَصلِ خود را بر جانِ مُقْبِلَم نِهْ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بیدست و دل شُدَسْتَم، دستی بَرین دِلَم نِهْ
من آبِ تیره گشته، درراهْ خیره گشته
از رَه مرا بُرون بَر، در صَدْرِ مَنْزِلَم نِهْ
کارم زِ پیچِ زُلفَت شوریده گشت و مُشکل
شوریده زُلفِ خود را بر کارِ مُشکِلَم نِهْ
هر حاصلی که دارم، بیحاصلی است بیتو
سَیلابِ عشقِ خود را بر کار و حاصِلَم نِهْ
خواهی که گِردِ شَمعَم پروانهْ روح باشد؟
زان آتشی که داری، بر شمعِ قابِلَم نِهْ
چون رشتهٔ تَبَم من، با صد گِرِه زِ زُلفَت
همچون گِرِه زمانی بر زُلفِ سِلْسِلَمْ نِهْ
از چَشمِ توست جانا پُرسِحْر چاهِ بابِل
سِحْری بِکُن حَلالی، در چاهِ بابِلَم نِهْ
گفتی اَلَست، زان دَم حامِل شُدهست جانَم
تَعویذ کُن بلی را، بر جانِ حامِلَم نِهْ
کِی باشد آن زمانی، کان ابر را بِرانی
گویی بیا و رُخ را بر ماهِ کامِلَم نِهْ
ای شَمسِ حَقِّ تبریز، اَرْ مُقْبِل است جانم
اِقْبالِ وَصلِ خود را بر جانِ مُقْبِلَم نِهْ
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.