۱۱۹۶ بار خوانده شده

نخستين که در جهان ديدم...

به دکتر جهانگیر رأفت

نخستین که در جهان دیدم
از شادی غریو بر کشیدم:
«منم، آه
آن معجزتِ نهایی
بر سیاره‌ی کوچکِ آب و گیاه!»

آنگاه که در جهان زیستم
از شگفتی بر خود تپیدم:
میراث‌خوارِ آن سفاهتِ ناباور بودن
که به چشم و به گوش می‌دیدم و می‌شنیدم!

چندان که در پیرامنِ خویشتن دیدم
به ناباوری گریه در گلو شکسته بودم:
بنگر چه درشتناک تیغ بر سرِ من آخته
آن که باورِ بی‌دریغ در او بسته بودم.
اکنون که سراچه‌ی اعجاز پسِ پُشت می‌گذارم
بجز آهِ حسرتی با من نیست:
تَبَری غرقه‌ی خون
بر سکوی باورِ بی‌یقین و
باریکه‌ی خونی که از بلندای یقین جاریست.

۱۲ اسفندِ ۱۳۷۷

اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:چون فورانِ فحل‌ْمستِ آتش...
گوهر بعدی:نخستين از غلظه‌ی پنيرک...
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.