۱۰۲۵ بار خوانده شده
برای پرییوش گنجی
در معبرِ من
دیگر
هیچ چیز نجوا نمیکند:
نه نسیم و نه درخت
نه آبی درگذر.
شِرِّه شِرِّه نوحهیی گسیخته میجنبد
تنها
سیاهتر از شب
بر گردهی سرگردانیِ باد.
□
دور
شهرِ من آنجاست
تنها مانده
در غروبی هموار
که آسان نمیگذرد. ــ
شهرِ تاریک
با دو دریچهی مهربان
که بازگشتِ دردناکِ مرا انتظار میکشد
در پسکوچهی پنهان.
۲۸ خردادِ ۱۳۶۷
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در معبرِ من
دیگر
هیچ چیز نجوا نمیکند:
نه نسیم و نه درخت
نه آبی درگذر.
شِرِّه شِرِّه نوحهیی گسیخته میجنبد
تنها
سیاهتر از شب
بر گردهی سرگردانیِ باد.
□
دور
شهرِ من آنجاست
تنها مانده
در غروبی هموار
که آسان نمیگذرد. ــ
شهرِ تاریک
با دو دریچهی مهربان
که بازگشتِ دردناکِ مرا انتظار میکشد
در پسکوچهی پنهان.
۲۸ خردادِ ۱۳۶۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:دوستت میدارم بی...
گوهر بعدی:نلسن ماندلا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.