۸۶۳ بار خوانده شده

هجرانی

تلخ
چون قرابه‌ی زهری
خورشید از خراشِ خونینِ گلو می‌گذرد.

سپیدار
دلقکِ دیلاقی‌ست
بی‌مایه
با شلوارِ ابلق و شولای سبزش،
که سپیدیِ خسته‌ْخانه را
مضمونی دریده کوک می‌کند.



مرمرِ خشکِ آبدانِ بی‌ثمر
آیینه‌ی عریانیِ‌ شیرین نمی‌شود،
و تیشه‌ی کوه‌کن
بی‌امان‌ْتَرَک اکنون
پایانِ جهان را
در نبضی بی‌رؤیا تبیره می‌کوبد.



کُند
همچون دشنه‌یی زنگاربسته
فرصت
از بریدگی‌های خونبارِ عصب می‌گذرد.

۱۳ تیرِ ۱۳۵۷
لندن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:هجرانی
گوهر بعدی:هجرانی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.