۸۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۸۸

این جا کسی است پنهان، دامانِ من گرفته
خود را سِپَس کَشیده، پیشانِ من گرفته

این جا کسی است پنهان، چون جان و خوش تَر از جان
باغی به من نِموده، ایوانِ من گرفته

این جا کسی است پنهان، همچون خیالْ در دل
امّا فروغِ رویَش اَرکانِ من گرفته

این جا کسی است پنهان، مانندِ قَند در نِی
شیرین شِکَرفُروشی دُکّانِ من گرفته

جادو و چَشم بَندی، چَشمِ کَسَش نبیند
سوداگَری است موزون، میزانِ من گرفته

چون گُلْشِکَر من و او، در هَمدِگَر سِرِشته
من خویِ او گرفته، او آنِ من گرفته

در چَشمِ من نیاید خوبانِ جُمله عالَم
بِنْگَر خیالِ خوبَش مُژگانِ من گرفته

من خسته گِردِ عالَم، دَرمان زِکَس ندیدم
تا دَردِ عشق دیدم دَرمانِ من گرفته

تو نیز دل کَبابی، دَرمان زِ دَرد یابی
گَر گِردِ دَرد گَردی، فرمانِ من گرفته

در بَحْرِ ناامیدی، از خود طَمَع بُریدی
زین بَحْر سَر بَرآری، مَرجانِ من گرفته

بِشْکَن طِلِسمِ صورت، بُگْشایْ چَشمِ سیرت
تا شرق و غرب بینی سُلطانِ من گرفته

ساقیِّ غَیب بینی، پیدا سَلام کرده
پیمانه جام کرده، پیمانِ من گرفته

من دامَنَش کَشیده کِی نوحِ روح دیده
از گریه عالَمی بین، طوفانِ من گرفته

تو تاجِ ما وآن گَهْ سَرهای ما شِکَسته؟
تو یارِ غار وآن گَهْ یارانِ من گرفته؟

گوید زِ گریه بُگْذر، زان سویِ گریه بِنْگَر
عُشّاقْ روح گشته، ریحانِ من گرفته

یارانِ دلْ شِکَسته، بر صَدْرِ دلْ نِشَسته
مَستان و می پَرَستان، میدانِ من گرفته

هَمچو سگانِ تازی، می‌کُن شکار، خامُش
نی چون سگانِ عَوعَو، کَهْدانِ من گرفته

تبریز شَمسِ دین را بر چَرخِ جان بِبینی
اشراقِ نورِ رویَش کیهانِ من گرفته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.