۴۰۲۸ بار خوانده شده

شامگاهی

ــ نظر در تو می‌کنم ای بامداد
که با همه‌ی جمع چه تنها نشسته‌ای!

ــ تنها نشسته‌ام؟
نه
که تنها فارغ از من و از ما نشسته‌ام.



ــ نظر در تو می‌کنم ای بامداد
که چه ویران نشسته‌ای!

ــ ویران؟
ویران نشسته‌ام؟
آری،
و به چشم‌اندازِ امیدآبادِ خویش می‌نگرم.



ــ نظر در تو می‌کنم ای بامداد، که تنها نشسته‌ای
کنارِ دریچه‌ی خُردت.

ــ آسمانِ من
آری
سخت تنگ‌چشمانه به قالب آمد.



ــ نظر در تو می‌کنم ای بامداد، که اندُه‌گنانه نشسته‌ای
کنارِ دریچه‌ی خُردی که بر آفاقِ مغربی می‌گشاید.

ــ من و خورشید را هنوز
امیدِ دیداری هست،
هر چند روزِ من
آری
به پایانِ خویش نزدیک می‌شود.



ــ نظر در تو می‌کنم ای بامداد...

۱۳۴۸
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
ف.الف

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:با چشم‌ها
گوهر بعدی:هملت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.