۲۰۷۰ بار خوانده شده
پچپچه را
از آنگونه
سر بههماندرآورده سپیدار و صنوبر
باری
که مگرْشان
بهدسیسه سودایی در سر است
پنداری
که اسباب چیدن را به نجوایند
خود از ایندست
به هنگامهیی
که جلوهی هر چیز و همه چیز چنان است
که دشمنِ دژخویی
در کمین.
و چنان بازمینماید که سکوت
به جز بایستهی ظلمت نیست،
و به اقتضای شب است و سیاهیست تنها
که صداها همه خاموش میشود
مگر شبگیر
ــ از آن پیشتر که واپسین فغانِ «حق»
با قطرهی خونی به نایاش اندر پیچد ــ،
مگر ما
من و تو.
□
و بدین نمط
شب را غایتی نیست
نهایتی نیست
و بدین نمط
ستم را
واگویندهتر از شب
آیتی نیست.
اردیبهشت ۱۳۴۷
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
از آنگونه
سر بههماندرآورده سپیدار و صنوبر
باری
که مگرْشان
بهدسیسه سودایی در سر است
پنداری
که اسباب چیدن را به نجوایند
خود از ایندست
به هنگامهیی
که جلوهی هر چیز و همه چیز چنان است
که دشمنِ دژخویی
در کمین.
و چنان بازمینماید که سکوت
به جز بایستهی ظلمت نیست،
و به اقتضای شب است و سیاهیست تنها
که صداها همه خاموش میشود
مگر شبگیر
ــ از آن پیشتر که واپسین فغانِ «حق»
با قطرهی خونی به نایاش اندر پیچد ــ،
مگر ما
من و تو.
□
و بدین نمط
شب را غایتی نیست
نهایتی نیست
و بدین نمط
ستم را
واگویندهتر از شب
آیتی نیست.
اردیبهشت ۱۳۴۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:مرثیه
گوهر بعدی:با چشمها
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.