۱۲۲۹ بار خوانده شده

اتفاق

مردی ز بادِ حادثه بنشست
مردی چو برقِ حادثه برخاست

آن، ننگ را گُزید و سپر ساخت
وین، نام را، بدونِ سپر خواست.

ابری رسید پیچان‌پیچان
چون خِنگِ یالش آتش، بردشت.

برقی جهید و موکبِ باران
از دشتِ تشنه، تازان بگذشت.

آن پوک‌تپه، نالان‌نالان
لرزید و پاگشاد و فروریخت

و آن شوخ‌بوته، پُرتپش از شوق،
پیچید و با بهار درآمیخت.

پرچینِ یاوه‌مانده شکوفید
و آن طبلِ پُرغریو فروکاست.

مردی ز بادِ حادثه بنشست
مردی چو برقِ حادثه برخاست
۱۳۳۸

اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:کلید
گوهر بعدی:برف
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.