۱۰۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۷۷

ای خداوند یکی یارِ جَفا کارَش دِهْ
دِلْبَری عشوه دِهِ سَرکَشِ خونْ خوارش دِهْ

تا بِدانَد که شبِ ما به چه سان می‌گُذَرد
غَمِ عشقَش دِه و عشقَش دِه و بسیارش دِهْ

چند روزی جِهَتِ تَجربه بیمارش کُن
با طَبیبی دَغَلی پیشه سَر و کارش دِهْ

بِبَرَش سویِ بیابان و کُن او را تشنه
یک سَقایی حَجَریْ سینه سَبُک سارش دِهْ

گُمرهَش کُن، که رَهِ راست نداند سویِ شهر
پَس قَلاوزِ کَژِ بیهُده رَفتارش دِهْ

عالَم از سَرکَشیِ آن مَهْ سَرگشته شُدند
مُدّتی گَردشِ این گُنبَدِ دَوّارش دِهْ

کو صَیادی که هَمی‌کرد دلِ ما را پار
زو بِبَر سنگ دلیّ و دلِ پیرارش دِهْ

مُنْکِرِ پار شُده‌ست او که مرا یاد نَمانْد
بِبَر اِنْکار ازو و دَمِ اِقْرارش دِهْ

گفتم آخِر به نشانی که به دَربان گفتی
که فُلانی چو بیاید، بَرِ ما بارش دِهْ

گفت آمد که مرا خواجه زِ بالا گیرد
رو، بِجو هَمچو خودی اَبْله و آچارش دِهْ

بَس کُن ای ساقی و کَس را چو رَهی مَست مَکُن
وَرْ کُنی مَست بدین حَد، رَهِ هَموارش دِهْ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.