۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۷۱

کِی بُوَد خاکِ صَنَم با خونِ ما آمیخته؟
خوش بُوَد این جسم‌ها با جان‌ها آمیخته

این صَدَف‌هایِ دلِ ما، با چُنین دَردِ فِراق
با گُهَرهایِ صَفایِ باوَفا آمیخته

روز و شب با هم نِشسته، آب و آتش هم قَرین
لُطف و قَهری جُفت و دُردی با صَفا آمیخته

وَصل و هِجْرانْ صُلح کرده، کُفر ایمان یک شُده
بویِ وَصلِ شاهِ ما اَنْدَر صَبا آمیخته

گُرگْ یوسُف خُلْق گشته، گُرگی از وِیْ گُم شُده
بویِ پیراهن رَسیده، با عَما آمیخته

خاکْ خاکی تَرک کرده، تیرگی از وِیْ شُده
آبْ همچون باده با نورِ صَفا آمیخته

شادیا روزی که آن معشوقِ جان‌هایِ لِقا
آمده در بَزْم مَست و با شما آمیخته

مَست کرده جُمله را زان غَمْزهٔ مَخْمورِ خویش
تا زِ مَستی اَجْنَبی با آشنا آمیخته

تا زِ بسیاریْ شراب اِبْلیس چون آدم شُده
لَعْنَتِ اِبْلیس هم با اِصْطِفا آمیخته

آن دَرِ بَسته‌یْ اَبَد، بُگْشاده از مِفْتاحِ لُطف
قُفل‌هایِ بی‌وَفایی، با وَفا آمیخته

سِرِّ سِرِّ شَمسِ دینْ مَخْدومِ ما پیدا شُده
تا بِبینی بَنده با وَصفِ خدا آمیخته

ای خداوندْ شَمسِ دین فریاد ازین حَرفِ رَهی
زان که هر حرفی از این با اژدَها آمیخته

یک دَمی مُهلَت دِهَم تا پَست تَر گیرم سُخَن
ز آنک تُند است این سُخَن، با کِبْریا آمیخته

در رَهِ عُشّاقِ حضرت، گو که از هر مِحْنَتَش
صد هزاران لُطف باشد با بَلا آمیخته

قطرهٔ زَهر و هزاران تَنگِ تریاقِ شِفا
نَفْخهٔ عیسیِّ دولت با وَبا آمیخته

خواری آن جا با عزیزی عَهد بَسته، یک شُده
پَستی آن جا از طبیعت با عُلا آمیخته

جان بُوَد ارزان به نِرخِ خاکْ پیشِ جانِ جان
گر چه این جا هست جان‌ها با غَلا آمیخته

از پِیِ آن جانِ جانْ، جان‌ها چُنان گوهر شُده
مِسِّ جان با جانِ جان، چون کیمیا آمیخته

آخِرِ دورِ جهان، با اَوَّلَش یک سَر شُده
اِبْتدایِ ابتدا با اِنْتها آمیخته

در سَرایِ بَخت رو، یعنی که تبریزِ صَفا
تا بِبینی این سَرا با آن سَرا آمیخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.