۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۶۳

ای زِ هِنْدُستانِ زُلفَت رَه زَنان بَرخاسته
نَعْره از مَردانِ مَرد و از زنان بَرخاسته

آتشِ رُخسارِ تو در بیشهٔ جان‌ها زده
دودِ جان‌ها بَرشُده، هفت آسْمان بَرخاسته

جوی‌هایِ شیر و میْ پنهان رَوان کرده زِ جان
وَزْمَعانی ساقیانِ هَمچو جان بَرخاسته

کُفر را سُرمه کَشیده، تا بِدیده کُفر نیز
شاهِدِ دین را میانِ مومنان بَرخاسته

تَنْ چو دیوار و پَسِ دیوار افتاده دلی
در بیانِ حالِ آن دل، این زبان بَرخاسته

رو خَرابی‌ها نِگَر در خانهٔ هستی زِعشق
سَقْفِ خانه دَرشِکَسته، آسْتان بَرخاسته

گر چه گوید فارِغَم از عاشقان، لیکِن ازو
بر سَرِ هر عاشقی، صد مِهْربان بَرخاسته

شَمسِ تبریزی چو کانِ عشقِ باقی را نِمود
خونِ دل یاقوت وار از عکسِ آن بَرخاسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.