۴۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۵۳

جان آمده در جهانِ ساده
وَزْ مَرکَبِ تَن شُده پیاده

سَیْل آمد و دَررُبود جان را
آن سیلْ زِ بَحْرها زیاده

جانْ آبِ لَطیفْ دیده خود را
در خویش دو چَشم را گُشاده

از خود شیرین چُنان که شِکَّر
وَزْ خویش به جوشْ هَمچو باده

خَلْقان بِنَهاده چَشم در جان
جانْ چَشم به خویش دَرنَهاده

خود را هم خویش سَجده کرده
بی ساجدِ و مَسجد و سَجاده

هم بر لبِ خویش بوسه داده
کِی شادیِ جان و جانِ شاده

هر چیز زِهَمدِگَر بِزایَد
ای جانِ تو زِ هیچ کَس نَزاده

می‌رانَد سویِ شهرِ تبریز
جانْ چون شُتُر و بَدَن قِلاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.