۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۵۰

آمد مَهْ و لشکرِ سِتاره
خورشید گُریخت یک سَواره

آن مَهْ که زِ روز و شب بُرون است
کو چَشم که تا کُند نِظاره؟

چَشمی که مَناره را نَبینَد
چون بیند مُرغْ بر مَناره؟

ابرِ دلِ ما زِ عشقِ این مَهْ
گَهْ گردد جمع و گاه پاره

چون عشقِ تو زاد، حِرصِ تو مُرد
بی کار شَوی، هزارکاره

چون آخِرِ کار لَعْل گردد
بی‌کار نبوده‌‌ست خاره

گَر بر سَرِ کویِ عشق بینی
سَرهای بُریده بر قِناره

مَگْریز، دَرآ تمام بِنْگَر
زنده شُده گُشتگانْ دوباره
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.