۴۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۳۸

بیا دل بر دلِ پُردَردِ من نِهْ
بیا رُخْ بر رُخانِ زَردِ من نِهْ

تویی خورشید، وَزْ تو گرمْ عالَم
یکی تابش بر آهِ سَردِ من نِهْ

چو مُهره‌یْ توست مِهْرِ جُمله دل‌ها
بَرین نَطْعِ هوای نرد من نه

بیار آن مُعجِزِ هر مَرد و زن را
به پیشِ دُشمنِ نامَردِ من نِهْ

به هر شَرطی که بِنْهی، من مُطیعَم
وَلیکِن شَرطِ من دَرخَوردِ من نِهْ

کُلاهِ لُطفِ خود با تارکِ من
برایِ بَوْش و بَردابَردِ من نِهْ

ازان گَردی که از دریا بَرآری
بیار آن گَرد را، بر گَردِ من نِهْ

به هر باده نمی‌گردد سَرَم مَست
به پیشَم بادهٔ خوکردِ من نِهْ

خَمُش ای ناطقه‌یْ بسیارگویم
سُخَن را پیشِ شاهِ فَردِ من نِهْ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.