۳۱۷ بار خوانده شده

فی تسلّی قلوب الاخوة والاخوات

شوی خود را زنی بدید دژم
تنگ دل شد به شوی گفت این غم

گر برای منست بادی شاد
ور برای دل است پیشت باد

از پی نان مریز آب از روی
بوحبیشی ز بوغیاث مجوی

آبروی از برای نان برود
طمع نان بود که جان برود

چون نه نیکی نه قابل نیکی
تو و کاکا و کوکو و کی کی

زهد عیسی و حرص قارون بین
گفته در شأن آن و در حق این

و رفعنا به نردبان نیاز
فخسفنا ز سر نشیبی آز

آن به زهد آسمان گرفته به ناز
وین شده خاک خورده از پی آز

عقل و جان گفته از پی زر و سیم
انّ ربّی بکیدهّن علیم

آفت آدمی ز دنیی دان
راحت جان و تن ز عقبی دان

مرد خرسند میر کوی بود
که طمع زنگ آب روی بود

در نگر بی‌مزاج و خاطر دون
زین دو معنی به عیسی و قارون

قصّهٔ یوسف ار ندانی تو
چون ز قرآن همی نخوانی تو

چون ز زن بود آفت و المش
راند قرآن به کام او قلمش

مرد دنیی کرامتی نبود
قیمتی جز قیامتی نبود

گر ترا خشم و آز بگذارد
بر زمین موری از تو نازارد

ار چنانی مبارکت باد آن
ورنه این کن وزو جهان بستان

ورنه از حرص گندمی پی خورد
گرد خود همچو آسیا می‌گرد

حرص را بر نه از قناعت بند
وانگه از دور او گری و تو خند

باب نسیان تمام گشت سخن
سخن آرم ز دوست و ز دشمن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فی ترک العادة بالمجاهدة
گوهر بعدی:فصل فی‌الحکمة ذکرالحکمة احکم فانّها بین الکائنات حکم مثل الاحباب والاعداء کمثل الدواء والداء در دوستی و دشمنی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.