۳۶۳ بار خوانده شده

فی صفة الموت

جر دو رنگی نشد ز مرگ هلاک
مرد یک رنگ را ز مرگ چه باک

مجلس وعظ رفتنت هوسست
مرگ همسایه واعظ تو بسست

مرگ را در سرای پیچاپیچ
پیش تا سایه افگند به بسیچ

زادگان چون رحم بپردازند
سفر مرگ خویش را سازند

تو به پیری ز مرگ نندیشی
ملک‌الموت را مگر خویشی

وگر ایدون که خویشی تو دُرست
هست باری بآخر و به نخست

نکند سود و جز زیان ندهد
که ورا نیز اجل امان ندهد

سوی مرگ است خلق را آهنگ
دم‌ زدن گام و روز و شب فرسنگ

جان پذیران چه بی‌نوا چه به برگ
همه در کشتی‌اند و ساحل مرگ

هستی حق زوال نپذیرد
آنکه مرگ آفرید کی میرد

پیش آن‌کس که قدر دین داند
سرگذشت امل اجل خواند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت مرد یخ فروش التمثّل فی دارالغرور
گوهر بعدی:تمثیل در احوال گذشتگان جهان بی‌وفا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.