۳۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۳۲

ای آن کِه تو را ما زِ همه کَوْن گُزیده
بُگْذاشته ما را تو و در خود نِگَریده

تو شَرم نداری که تو را آیِنِه ماییم؟
تو آیِنِهٔ ناقصِ کَژْشکل خریده

ای بی‌خَبَر از خویش، که از عکسِ دلِ تو
بر عارضِ جان‌ها گُل و گُلْزار دَمیده

صد روحْ غُلامِ تو، تو هر دَم چو کَنیزک
آراسته خود را و به بازار دویده

بر چَرخْ زِ شادیِّ جَمالِ تو عروسی‌ست
ای هَمچو کَمانْ جانِ تو در غُصّه خَمیده

صد خَرمَنِ نِعْمَت جِهَتِ پیش کَشِ تو
وَزْ بَهرِ یکی دانه دَرین دام پَریده

ای آن کِه شنیدی سُخَنِ عشق، بِبین عشق
کو حالَتِ بِشْنیده و کو حالَتِ دیده

در عشقِ همان کَس که تو را دوش بیاراست
امشب تو به خَلْوَتگَهِ عشق آیْ جَریده

چون صبر بُوَد از شَهْ شَمسُ الْحَقِ تبریز؟
ای آبِ حَیاتِ اَبَد از شاه چَشیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.